حرف زدن در رابطه از آن کارهاییست که در تئوری نسبتن ساده و در عمل خيلي مشکل است. دو نفر یا حرف مشترک دارند یا نه. اگر ندارند که خدا پدر آن رابطه را بیامرزد. اگر داشته باشند، تا یک جایی خوب میشود حرف زد، قشنگ میشود غمها، شوقها، زیباییها، سیاست یا هنر را گذاشت وسط و ساعتها و ساعتها حرف زد. همین هم اتفاق بزرگیست. هر رابطهای ظرفیت خوب حرف زدن را ندارد. خوب حرف زدن در رابطه یک کیف بینظیریست که آدم اگر تجربهاش کند بعدن سخت میتواند در رابطهی کم حرف دوام بیاورد.
بعد میرسیم به آن جاهای حاد رابطه. حاد یعنی اتفاقات یا گرفتاریهای شدید ذهنیای که چه یک نفره و درونی باشد و چه نسبت به طرف مقابل، نمیشود ازشان گذشت یا نادیدهشان گرفت. گاهی هم جریانات خزندهای برای یکی یا هردو نفر رابطه شروع میشود که نگفتنشان خیلی سادهتر از گفتنشان است چون گفتنش بیشک امنیت آن لحظهی رابطه را مخدوش میکند و خیلی راحتتر است که آدم اصلن به روی خودش هم نیاورد. اصلن طرح اين مدل درگيريها خيلي كار سختيست. خزندهگياش هم گاهي ميشود دو سال، ده سال خزيدن. ميخزد، لوث ميشود، اما آنجايي را كه بايد خط بيندازد مياندازد. آنقدر بي سر و صدا خط خطي ميكند كه ناگهان سر بلند ميكني ميبيني هيچ چيز به درد بخوري نمانده براي دلبستن يا تكيه كردن.
چند بار ديدهام در بين دوستان دور و نزديكم كه وقتي رابطههايشان ميرسد به مرز گسست و بحران جدي، تازه مينشينند به حرف زدن و بارها ديدهام كه چطور هر دو طرف مات و متحير ميشوند از حجم زياد ندانستههايشان از همديگر. متحير ميشوند از بديهي انگاشتن انجام بعضي رفتارها، اخلاقها و عادتها چه از سمت عامل و چه از سمت طرف مقابل. همبن است كه ميگويم در عمل خيلي مشكل است. زن و شوهر گاهي سالها كنار هم زندگي ميكنند اما دل-دردهايي از دست هم دارند يا نا آگاهيهايي از هم دارند كه خودشان هم باورشان نمي شود اين همه سوء تفاهم را.
يك رابطهاي را دارم تجربه ميكنم با سطح بيسابقهاي از تراكنش ارتباطي (كلمه كم آوردهام الان). ظرفيت بيسابقهي حرف زدن. ظرفيت بيسابقهي طرح موضوع. ظرفيت بيسابقهي مواجههي صريح. نميدانم و نميتوانم پيشبيني كنم كه به كجا ميرود اين به اصطلاح بيشارتباطي (ترجمهي اور-كاميونيكيشن)، ولي لااقل ميشود روي لذت بينهايت بعضي لحظاتش تكيه كرد. لحظاتي كه گاهي فكر ميكنم بخش بزرگي از جذابيت يك رابطهاند. .